loading...
فقط پورنگ
آخرین ارسال های انجمن
محمدرضا بازدید : 270 پنجشنبه 25 آبان 1391 نظرات (1)

 

داريوش‌ فرضياييِ پشت‌ دوربين‌ با جلوي‌ دوربين‌ هيچ‌ فرقي‌ با هم‌ ندارند. ديپلم‌تجربي‌ است‌ و در دانشگاه، گرافيك‌ خوانده‌ است. در مدرسه‌ بچه‌ شيطاني‌ بود؛ از آن‌ شيطانهاي‌ مودب‌ كه‌ همه‌ دوستش‌ داشتند.
كارش‌ را با راديو از سال‌ 73 با نقش‌ ننه‌ بلقيس‌ در برنامه‌ "عصر جمعه‌ با راديو" شروع‌ كرد، و بعد با گزارشهاي‌ راديويي‌اش‌ معروف‌ شد. پس‌ از آن‌ با برنامه‌ "پورنگ‌ و تورنگ" به‌ شبكه‌ اول‌ آمد و از همان‌ جا اسم‌ پورنگ‌ رويش‌ ماند. خودش‌ مي‌گويد كلمه‌ "عمو" را بچه‌ها رويم‌ گذاشتند. با اين‌ حال‌ خيلي‌ها زنگ‌ مي‌زنند و مي‌گويند ما دايي‌ نداريم‌ و دوست‌ داريم‌ شما دايي‌ ما باشيد. مي‌گويد بچه‌ جنوب‌ شهر تهران‌ است. خواهرها و برادرش‌ ازدواج‌ كرده‌اند و با مادرش‌ زندگي‌ مي‌كند. براي‌ مادرش‌ هم‌ دختر است‌ و هم‌ پسر. اصلاً هم‌ خجالت‌ نمي‌كشد كه‌ بگويد در خانه‌مان‌ مبل‌ نداريم‌ و زندگي‌ ساده‌اي‌ داريم.


تميز كردن‌ عروسكهايي‌ كه‌ بچه‌ها برايش‌ فرستاده‌اند و او همه‌ را نگه‌ داشته‌ است، مهم‌ترين‌ مشغلهِ كاري‌اش‌ در خانه‌ است. مي‌گويد هميشه‌ از خدا مي‌خواهم‌ ظرفيت‌ اين‌ همه‌ محبت‌ بچه‌ها را داشته‌ باشم. در طول‌ گفتگو دوتا نامه‌ برايش‌ مي‌آيد. در يكي‌ مهر كربلا و در ديگري‌ خودكار است. مي‌گويد: "من‌ هنوز توفيق‌ نداشته‌ام‌ به‌ كربلا بروم، ولي‌ به‌ اندازه‌ تمام‌ آرزوهايم‌ تبرك‌ از كربلا دارم. آيا فكر مي‌كني‌ اين‌ براي‌ يك‌ مجري‌ كافي‌ نيست؟!"


فكر مي‌كنيد عموپورنگ‌ از كجا آمد؟
پورنگ‌ آدم‌ خاصي‌ نيست. او هم‌ مثل‌ همهِ آدمها يكي‌ از مخلوقات‌ خداي‌ مهربان‌ است؛ با اين‌ تفاوت‌ كه‌ دوست‌ داشته‌ در فضايي‌ باشد كه‌ كاري‌ هر چند كوچك‌ براي‌ اطرافيانش‌ انجام‌ دهد. اين‌ پورنگ‌ هم‌ مثل‌ بقيه، دغدغه‌ها و مشكلاتي‌ در زندگي‌ دارد، اما چون‌ دوست‌ داشته‌ در اين‌ جايگاه‌ قرار بگيرد، حالا سعي‌ مي‌كند بيشتر وقتش‌ را با بچه‌ها بگذراند.
پس‌ براي‌ همين‌ سعي‌ مي‌كنيد لباسهاي‌ رنگارنگ‌ و شاد در برنامه‌تان‌ بپوشيد.
َ بله، فكر مي‌كنم‌ اين‌ رنگها به‌ زندگي‌ بچه‌ها طراوت‌ و شادابي‌ مي‌بخشد.
قبل‌ از اينكه‌ مجري‌ راديو و تلويزيون‌ شويد هم‌ اين‌ روحيه‌ را داشتيد؟
بله، من‌ از بچگي، شيطان‌ بودم‌ و هميشه‌ بداهه‌گويي‌ مي‌كردم. ولي‌ چون‌ احترام‌ بزرگترها را نگه‌ مي‌داشتم‌ و مؤدب‌ بودم، همه‌ دوستم‌ داشتند و به‌ شوخ‌طبعي‌ام‌ مي‌خنديدند.
چه‌كار مي‌كنيد كه‌ برنامه‌تان‌ جلف‌ نشود؟
سوال‌ خوبي‌ است. اول‌ بايد معني‌ جلف‌ را بدانيم. من‌ فكر مي‌كنم‌ اگر كسي‌ با بيننده‌ صادق‌ باشد، هيچ‌وقت‌ او را دست‌ نمي‌اندازد و مسخره‌ نمي‌كند. اگر مجري‌اي‌ استانداردهاي‌ گويندگي‌ را بداند، آن‌وقت‌ است‌ كه‌ از جلفي‌ فاصله‌ گرفته‌ است. فرق‌ شوخ‌طبعي‌ با بي‌حرمتي، و تميز و شيك‌بودن‌ با سبكي‌ را خود مجري‌ بايد رعايت‌ كند.
به‌نظر مي‌آيد كودكي‌تان‌ پر از شادي‌ بوده‌ است.
من‌ هنوز خودم‌ را كودك‌ مي‌دانم. فكر مي‌كنم‌ علي‌رغم‌ تغييرات‌ فيزيكي‌ در آدمها، دلهاي‌ آنها همچنان‌ مي‌تواند صاف‌ و صادق‌ و كودكانه‌ باقي‌ بماند. من‌ هنوز خنده‌هاي‌ كودكانه‌ام‌ را فراموش‌ نكرده‌ام. اين‌طوري‌ سختيهاي‌ زندگي‌ را فراموش‌ مي‌كنم.


اولين‌ ايرادي‌ كه‌ بزرگترها به‌ شما مي‌گيرند همين‌ حركات‌ بچگانهِ شماست.
َ دقيقاً. مي‌گويند تو داري‌ نقش‌ بازي‌ مي‌كني‌ و براي‌ جلب‌توجه‌ اين‌ كارها را مي‌كني. ولي‌ من‌ نمي‌توانم‌ براي‌ همه‌ توضيح‌ بدهم‌ كه‌ جدا شدن‌ از پاكي‌ و صداقت‌ كودكي‌ برايم‌ سخت‌ است‌ و اصلاً هيچ‌كدام‌ از اينها نقش‌ نيست‌ بلكه‌ خود من‌ است.
منظورتان‌ از صداقت‌ كودكي‌ چيست؟
بارها شده. كه‌ بزرگترها حرفي‌ زده‌اند و مرا رنجانده‌اند. من‌ هم‌ خيلي‌ محترم‌ اما صريح‌ به‌ آنها گفته‌ام‌ كه‌ شما ناراحتم‌ كرديد و اين‌ حرف‌ شما دربارهِ من‌ درست‌ نيست. خوب... اين‌ همان‌ صداقت‌ كودكي‌ است. حالا اگر من‌ مي‌خواستم‌ مثل‌ آدم‌بزرگها رفتار كنم، بايد در ظاهر سكوت‌ مي‌ كردم‌ و پشت‌ سرشان‌ حرف‌ مي‌زدم‌ كه‌ اين‌ كار به‌ دور از صداقت‌ است.
به‌ نظر خودتان‌ فرقي‌ بين‌ پورنگ‌ و فرضيايي‌ وجود دارد؟
نه، هيچ‌ فرقي‌ نيست. يك‌ روز دختري‌ از مشهد در مسابقه‌ شركت‌ كرد و برنده‌ نشد. اولين‌بار بود كه‌ نتوانستم‌ جلوي‌ خودم‌ را بگيرم‌ وناراحت‌ شدم. گفتم: "فاطمه، برنده‌ نشدي، خداحافظ." او كمي‌ مكث‌ كرد و صداي‌ نفسي‌ آمد. فهميدم‌ دارد گريه‌ مي‌كند. يك‌جوري‌ شدم. هميشه‌ مي‌گفتم‌ فاطمه‌ خانم‌ يا خانم‌ فلاني، ولي‌ اين‌ اولين‌بار بود كه‌ اسم‌ فاطمه‌ را با حالت‌ بچه‌گانه‌ گفته‌ بودم. گفتم: "فاطمه‌ قربونت‌ برم‌ گريه‌ نكن." خودم‌ جا خوردم‌ كه‌ به‌ او گفتم‌ قربونت‌ برم‌ درست‌ مثل‌ وقتي‌ كه‌ با خواهرزاده‌ام‌ صحبت‌ مي‌كردم‌ شده‌ بودم. آن‌ لحظه‌ صادقانه‌ترين‌ حسم‌ را به‌ آن‌ بچه‌ انتقال‌ دادم. احساس‌ مي‌كردم‌ مثل‌ يك‌ برگ‌ گل‌ لطيف‌ است‌ و اشك‌ مي‌ريزد. دوباره‌ گفتم: "فاطمه، دختر گلم، گريه‌ نكن. برنده‌ات‌ مي‌كنم." از اتاق‌ فرمان‌ گفتند: "اين‌ چه‌كاري‌ است‌ كردي، بچه‌ها ياد مي‌گيرند كه‌ با گريه‌ كردن‌ برنده‌ بشوند." گفتم: "نه." و براي‌ فاطمه‌ توضيح‌ دادم‌ كه‌ برنده‌ مي‌شوي‌ اما نه‌ به‌خاطر گريه‌ كردن، بلكه‌ براي‌ اينكه‌ بداني‌ عموپورنگ‌ دوست‌ ندارد كسي‌ گريه‌ كند. پس‌ اگر برنده‌ نشدي‌ گريه‌ نكن. از آن‌ روز به‌بعد احساس‌ كردم‌ كه‌ فرقي‌ بين‌ پورنگ‌ و فرضيايي‌ نيست.

شما در زمينهِ كودكان‌ هم‌ مطالعه‌ مي‌كنيد؟
خيلي... بيشترين‌ مطالعه‌ من‌ دربارهِ رفتار با كودكان‌ و چگونه‌ برخورد كردن‌ با مشكلات‌ آنهاست. حتي‌ بسياري‌ از ايده‌ها را از كتابهاي‌ روان‌شناسي‌ كودك‌ مي‌گيرم. وقتي‌ نامه‌ بچه‌ها را مي‌خوانم، مي‌بينم‌ نكات‌ ريزي‌ در نامه‌هاست‌ كه‌ در كتابهاي‌ روانشناسي‌ كودك‌ هم‌ به‌ آنها اشاره‌ شده‌ است. برخوردهاي‌ من‌ با بچه‌ها باعث‌ شده‌ كه‌ در مدت‌ يك‌ سال‌ و نه‌ ماهي‌ كه‌ برنامه‌ داشته‌ام‌ بچه‌ها در صحبت‌ كردن‌ رعايت‌ خيلي‌ از مسائل‌ را بكنند. مثلاً اجازه‌ مي‌دهم‌ بچه‌ها شوخي‌ كنند و بگويند عموپورنگ‌ چقدر تپل‌ شدي، عموپورنگ‌ پيراهنت‌ را از كجا خريدي؟... مي‌گويم‌ از همان‌جا كه‌ شما خريديد و... همهِ اينها با رعايت‌ ادب‌ است.
برنامه‌ شما تقريباً به‌صورت‌ زنده‌ روي‌ آنتن‌ مي‌رود. شما گاهي‌ از پدر و مادرها مي‌خواهيد كه‌ گوشي‌ تلفن‌ را بگيرند و با شما صحبت‌ كنند. تا به‌حال‌ مشكلي‌ پيش‌نيامده‌ است؟
نه، وقتي‌ مجري‌ صادقانه‌ با مخاطب‌ برخورد مي‌كند، احترام‌ هم‌ مي‌بيند. نه‌تنها خود بچه‌ها كه‌ پدر و مادرها هم‌ هميشه‌ مودبانه‌ برخورد مي‌كنند.
فكر مي‌كنيد تا چندسال‌ ديگر بتوانيد با اين‌ شور و هيجان‌ كار كنيد؟
من‌ كارم‌ را دوست‌ دارم‌ و فقط‌ سعي‌ مي‌كنم‌ خودم‌ را سالم‌ نگه‌ دارم‌ تا روحيه‌ام‌ هميشه‌ براي‌ بچه‌ها زنده‌ باشد. مطمئن‌ هستم‌ دو سال‌ ديگر، يك‌ مجري‌ پرانرژي‌ و خلاق‌تر ديگر مي‌آيد و كار را ادامه‌ مي‌دهد. مهم‌ اين‌ است‌ كه‌ خاطره‌ خوبي‌ در ذهن‌ بچه‌ها داشته‌ باشم.
چه‌كار كرده‌ايد كه‌ اين‌ ذهنيت‌ تغيير نكند؟
به‌طور مثال‌ اصلاً دوست‌ ندارم‌ عكسم‌ روي‌ فلان‌ خوراكي‌ يا لباس‌ و كيف‌ بچه‌ها بخورد. اينها تبليغات‌ زودگذري‌ است‌ كه‌ ارزش‌ يك‌ كار هنري‌ را كم‌ مي‌كند. تا دلتان‌ بخواهد شركتهاي‌ مختلف، از موادغذايي‌ گرفته‌ تا اسباب‌بازي، از اين‌ پيشنهادات‌ به‌ من‌ داده‌اند. اما هميشه‌ خودم‌ را مسئول‌ دنياي‌ بچه‌ها مي‌دانم؛ بچه‌هايي‌ كه‌ از روستاها و شهرهاي‌ دور نامه‌ مي‌فرستند و دوست‌ دارند من‌ همان‌ عموپورنگ‌ باقي‌ بمانم. دوست‌ دارم‌ وقتي‌ مي‌گويم: "احسان‌جان‌ فدايت‌ شوم، دختر گلم‌ زهرا، من‌ هم‌ تو را دوست‌ دارم" بچه‌ها حرفم‌ را باور كنند.
بچه‌ چندمِ خانواده‌ هستيد؟
يكي‌ مانده‌ به‌ آخر، چهار تا مانده‌ به‌ اول. حال‌ پيدا كنيد پرتقال‌فروش‌ را (باخنده).
فكر مي‌كنيد نقطه‌ضعفتان‌ در چيست؟
خيلي‌ احساساتي‌ هستم. با كوچكترين‌ تلنگري‌ مي‌شكنم. دوست‌ داشتم‌ مي‌توانستم‌ احساساتم‌ را كنترل‌ كنم. البته‌ اين‌ را براي‌ بچه‌ها نمي‌گويم. چون‌ آنها واقعاً خوب‌ هستند. بيشتر سعي‌ مي‌كنم‌ در مقابل‌ بزرگترها خودم‌ را كنترل‌ كنم.
شده‌ كه‌ عصباني‌ هم‌ بشويد؟
بله، وقتي‌ احساس‌ مي‌كنم‌ كسي‌ مي‌خواهد بي‌جهت‌ مسخره‌ام‌ كند و يا رفتار توهين‌آميزي‌ با من‌ داشته‌ باشد خيلي‌ ناراحت‌ مي‌شوم.
آن‌ لحظه‌ چه‌كار مي‌كنيد؟
اول‌ سعي‌ مي‌كنم‌ خيلي‌ مؤدبانه‌ طرف‌ مقابل‌ را متوجه‌ اشتباهش‌ كنم. وقتي‌ ببينم‌ فايده‌ ندارد، آنجا را ترك‌ مي‌كنم.
چقدر انتقادپذير هستيد؟
سعي‌ مي‌كنم‌ باشم، بارها شده‌ بزرگترها گفته‌اند كه‌ خيلي‌ سبك‌ هستي‌ و اين‌ كارها از يك‌ آدم‌ بزرگ‌ بعيد است؛ يك‌ كم‌ سنگين‌تر و باوقارتر برنامه‌ اجرا كن.
و شما چه‌ جواب‌ مي‌دهيد؟
مي‌گويم‌ من‌ اين‌ برنامه‌ را براي‌ بچه‌ها اجرا مي‌كنم. شما بايد برنامه‌هاي‌ متناسب‌ با سن‌ خودتان‌ را ببينيد. اگر فرزندتان‌ از كارهاي‌ من‌ خوشش‌ نيامد حتماً به‌ من‌ بگوييد، قبول‌ مي‌كنم. اين‌ فضاي‌ شاد براي‌ كودكان‌ است‌ نه‌ براي‌ بزرگسالان.
اگر بخواهيد شغل‌ ديگري‌ انتخاب‌ كنيد چه‌كار مي‌كنيد؟
دوست‌ دارم‌ مهدكودك‌ تاءسيس‌ كنم. شايد خنده‌تان‌ بگيرد، ولي‌ من‌ شعار نمي‌دهم. تمام‌ وقت‌ و زندگي‌ من‌ با بچه‌ها مي‌گذرد. دوست‌ دارم‌ مهدكودكي‌ تاءسيس‌ كنم‌ كه‌ در آن‌ به‌ بچه‌ها داستان‌نويسي‌ ياد بدهم‌ و خلاقيتشان‌ را پرورش‌ دهم.
فكر مي‌كنيد اين‌ اتفاق‌ بيفتد؟
فعلاً امكانش‌ نيست. چون‌ بايد شريك‌ مناسبي‌ داشته‌ باشم‌ كه‌ مثل‌ خودم‌ فكر كند. متأسفانه‌ الان‌ همه‌ به‌ فكر سود اقتصادي‌ و شهرت‌ هستند.
اگر خودتان‌ روزي‌ صاحب‌ فرزند شويد چه‌كار مي‌كنيد؟
اسمش‌ را دريا مي‌گذارم. بعد مي‌برمش‌ كنار دريا و با او درددل‌ مي‌كنم‌ و تمام‌ حرفهايم‌ را اول‌ به‌ درياي‌ كوچولوي‌ خودم‌ و بعد به‌ خود دريا مي‌گويم. همان‌طور كه‌ الان‌ هم‌ هر وقت‌ بروم‌ كنار ساحل، ساعتها مي‌نشينم‌ و به‌ دريا خيره‌ مي‌شوم.


 

 گفتگو از نيره رضايي مطلق

 ماخذ: سايت انتشارات سروش

 

ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط محیا در تاریخ 1391/09/02 و 11:14 دقیقه ارسال شده است

دیدی اومدم وبت ... حالا خوشحال شدی .... وبلاگت عالیه هاشکلکشکلک


کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
سلام به بازدید کنندگان محترم.این وبلاگ درباره عمو پورنگ (داریوش فرضیایی) هست.امیدوارم خوشتون بیاد هروقت بازدید میکنید لطف کنید نظر بدین. با تشکر
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    کدام برنامه عمو پورنگ بهتر بود؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 9
  • کل نظرات : 10
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 4
  • آی پی امروز : 6
  • آی پی دیروز : 8
  • بازدید امروز : 8
  • باردید دیروز : 11
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 2
  • بازدید هفته : 61
  • بازدید ماه : 42
  • بازدید سال : 1,095
  • بازدید کلی : 32,559